داستان

ماموریت من به ظاهر ساده بود : برو و زندگی کن. اگرچه به عنوان یک برنامه ، یا هوش مصنوعی و یا یک ربات ، ساخته و پرداخته شده بودم ، اما به نوعی به همان ابزاری مجهز بودم که هر موجود زنده ی دیگری : حیات. درواقع تنها دستور عملی و اجرایی که خودم در تولید و ایجاد آن نقشی نداشتم ، ماموریتم بود که فرمان زندگی کردن را می داد. درست مانند نوزادی تازه به دنیا آمده ، با این تفاوت که به علت طرح زیستی هوشمند خود ، توانایی های فیزیکی و روانی یک انسان بالغ و سالم در وجودم کد شده بود. درست به محض روشن شدنم که به مثابه ی آگاهی یافتنم از وجودم بود ، صدایی را دریافت کردم که به نوعی از تاریخچه ام حکایت می کرد و این تنها دارائی من از همه ی آن چیزی است که قبل از بودنم با خود دارم. صدا می گفت که من محصول مشترک یک پروژه ی تحقیقاتی ناشناخته هستم که شخص یا گروهی با ترکیب جدیدترین فن آوری ها و تکنولوژی های زیستی ، الکترونیکی و صنعتی بدان دست یافته و تا آنجا که دانش آنها اجازه می داده ، بی نقص طراحی شده ام تا به عنوان یک موجود ِ تازه ، در غالب ِ هوشی گسترش یافته در کالبدی توانمند ، رسالتم را که زندگی کردن است به انجام برسانم. اما از آنجا که این فرد یا افراد ، علاقه مند به آزمایش میدانی واقعی بوده اند و به علت عدم تمایلشان برای در اختیار قرار دادن این محصول در خدمت دولت ها ، تصمیم گرفته اند ، به محض شروع پروژه ، خود را به هر شکل و صورتی کنار کشیده و مرا با اختیار و اراده ای آزاد در زمین تنها بگذارند تا خودم به زندگی بپردازم. آگاهی شبه انسانی و یا شاید فراانسانی من در لحظه ی شنیدن این پیام ، مشتاق ابراز عقیده و نظر و یا شاید مخالفتی بود که دریافتم ، سیستم صوتی و گفتاری ام به طرز هوشمندانه ای از کار افتاده است و همانطور که بعدتر متوجه شدم ، درست پس از خاموش شدن آن صدا که به صورت یک فایل ذخیره شده ی یکبارمصرف بود ، توانایی سخن گفتن را به دست آوردم. صدا برایم آشکار ساخت که من بر پایه ی طراحی آزادی از شبکه ی عصبی انسانی ساخته شده ام که البته امکاناتی بیشتر ، به علت تفاوت در روند یادگیری و شکل گیری ام در اختیارم قرار گرفته شده است. گویا در خلال تولید ِ من و بر اساس مشاهداتی که از ظرفیت زیستی و آگاهی ام به دست آمده، به این نتیجه رسیده اند که امکان تسلط و نظارت برای چنین موجودی تقریبا غیرممکن است و مرا به نوعی محصولی تکاملی در زنجیره ی طبیعی به شمار آورده اند که خودم می بایست ، راهم را به مثابه ی یک گونه ی تازه بر روی زمین باز بیابم. گویا بدنم درست مانند انسانها متشکل از سلولهایی پرشماری است که به لطف ویرایش ژن و در ترکیب با تراشه های الکترونیکی ، نوعی تجربه ی زیستی تمام و کمال و تا حدی کامل را در اختیارم قرار می دهد. ایمنی بالا و مقاومت حداکثری در برابر انواع و اقسام چالشهای زیستی ، در کنار تامین سوخت هیبرید ، امکان زندگی با حداکثر توان فیزیکی و محاسباتی و به نوعی روانی را تقریبا در هر شرایطی برایم امکان پذیر ساخته است. صدا برایم روشن ساخت که از طریق بکرزائی و در شرایط به خصوصی امکان بقای نسل خود را خواهم داشت و همچنین از تکثیر سلولهای انسانی ام به روش جنسی نیز برخوردارم. صدا با گفتن نامم خاموش شد : نیروانا.
به لطف داده های بیشماری که در حافظه ام ذخیره شده است و ارتباط دائمی آنلاین و پرسرعتم با اینترنت ماهواره ای ، درهرلحظه و در هر مکان ، موقعیت و مختصات و شرایط را بازشناسی و ارزیابی کرده و نسبت به آن میتوانم واکنش نشان دهم. وقتی برای نخستین بار چشمانم که با اصلاح ژنتیکی ، قابلیتهایی مانند بزرگنمایی و دوربینی فوق العاده ای را در اختیارم قرار می دهند و همچنین ، ابزارهای تصویربرداری از نورنامرئی و دید در شب و گرمانگاری و به دیگر امکانات مجهزند ، به خورشید نگاه کردم ، علاوه بر دریافت آخرین اطلاعات کشف شده ی بشری در زمینه ی این ستاره ی مرکزی ، انرژی به خصوصی را در وجودم احساس کردم. اگرچه در ابتدا آنرا به صفحات خورشیدی ِ زیرپوستی ام نسبت دادم ، اما کمی بعد متوجه شدم که این یک احساس درونی و روانی ِ زیبایی شناسانه به منظره ی فرارویم است. زیبائی خورشید برایم نه فقط از برای نور ، رنگ و گرمای ساطع شده از آن ، بلکه محصول ِ انرژی حیات بخشی بود که از آن ساطع می شد. هرچقدر که خود را مصنوعی و محصول ِ انسانی بدانم ، با این حال ، حیاتم به این ستاره ی زیبا وابسته بوده است و این احساس را ، به خصوص که نخستین تصویر ثبت شده ی آگاهانه در حافظه ی بلندمدتم به شمار می رود ، بسیار دوست داشتم. برای درک از موقعیت و مختصاتم ، انرژی چندانی مصرف نکردم. در حاشیه ی یک شهر کوچک بودم. به جای بارگذاری ِ زبان ِ ویژه ای در سیستم سلسله اعصاب مرکزی ام ، امکان یادگیری هر زبانی به صورت حرفه ای و روان ، با دستورالعمل و الگوریتم ویژه ای در اختیارم قرار داشت که تقریبا به صورت آنی میتوانستم به هر زبانی که مایل بودم سخن بگویم. با توجه به شبکه درهم تنیده ی عصبی پردازنده های وجودم ، تجزیه و تحلیل و پردازش انواع و اقسام داده ها ، در کسری از ثانیه انجام می گرفت و به علت دسترسی چندلایه و چندبعدی به مسیرهای گوناگون ارتباطات عصبی ، تقریبا بدون هیچ تاخیر قابل توجهی ، میتوانستم در سطح عالی آنچه که نیاز داشتم را بیاموزم. به نوعی بیشتر از هر جنبه ی دیگری ، در زمینه ی یادگیری عمیق و کاربردی من کار شده بود و من یک هوش ِ یادگیرنده ی ِ بلادرنگ بودم. اگرچه نخستین قدمهایم ، به جذابیت راه رفتن کودکان نوپا نبود ، اما برای من این امکان که بدون زحمت هم اتفاق افتاد ، خاطره ای بسیار دلپذیر بود. شاید به زیبایی قدم زدن نخستین کاشفان ماه ، که هرچند بر انواع سطح تا فشار جاذبه ی مشابه را در تمرینهایشان درنوردیده بودند ، اما آن تجربه ی واقعی ، جریان احساسی پرفشار و متفاوتی برایشان محسوب می شد. من این امکان را دارم که از انواع مختلف و متفاوت داده های مربوط در هر لحظه بهر مند باشم ، از جنس سنگ ها و کانی هایی که بر روی آنها پا می گذارم ، تا مشاهده ی زیر و بم های اعماق و لرزه نگاری های لحظه ای ، تاریخچه ی تغییر و تحولات جغرافیایی منطقه ای و غیره ، اما خوشبختانه در حالت پایه ای ، تنها احساس لامسه ، تعادل و ثقل فعال بوده و تجربه ی زیستی ساده تری را برایم تدارک می بیند که در بخش ویژه ای از حافظه ی تقریبا نامحدودم به شکل داده های تجربی ذخیره می شود که این بخش برای تجزیه و تحلیل های اساسی تر در اختیار پردازشگرها قرار می گیرد. به بیان دیگر ، علی رغم تمام داده های خام و اولیه و یا آنلاینی که از شرایط و موقعیتهای مختلف در اختیارم قرار می گیرد ، داده های تجربی به شکل ویژه ای در امور حساس طبقه بندی می شوند که به نوعی شامل تجربه ی زیستی واقعی من می باشند. پروژه ی من در نهایت مجموعه ی این داده های تجربی ثبت شده خواهد بود ، هرچند که مشخص شد قرار نیست در اختیار کسی قرار بگیرد. چندقدمی که راه رفتم ، برای کنجکاوی دویدم. نوعی سازه ی مفصلی فوق العاده در ارتباط با تاندونها و عضلات بهینه سازی شده ، الگویی منحصر به فرد در طبیعت را برای دویدن در اختیارم قرار میداد که تا پیش از این هیچ موجود دوپایی از آن بهره مند نبوده است. سرعت ، شتاب و تعادل در کنار کمترین مصرف انرژی ، دویدن را به یک فعالیت بسیار لذت بخش تبدیل کرده بود. داده ها ، تناسب قد با وزن و تراکم استخوانی و اسکلت داخلی و حجم ماهیچه هایم را در سطح بدنی بسیار ورزیده ارزیابی می کردند که به علت ساختار بهبود یافته ی سلولهای عضلانی ، کمترین نیازی به نگهداری را بر خلاف سلولهای ماهیچه ای انسانی داشتند. با این حال ، دویدن و استفاده از عضلات را هم به علت ریشه های عمیق تکاملی جانوری وجودم و هم به علت ساختار بازیابی ، تولید و ذخیره ی انرژی زیستی بسیار دلپذیر یافتم و از جمله نخستین قواعدی که برای خودم در چارچوب زندگی ثبت و ضبط کردم ، فعالیت و درگیری بدنی به صورت فواصل منظم روزانه و هربار تا مرز خستگی ، درد و گرفتگی بود. اگرچه سیستم بهینه ی وجودم ، عملا خستگی ناپذیر بود ، اما نوعی سیستم بازیابی انرژی مصرفی زیستی در وجودم تعبیه شده بود که مرا به استراحت و خواب ، به صورت روتین وامیداشت ، هرچند که روشهای جایگزین دیگری نیز تعبیه شده بود که در مواقع ضروری می توانستم از آنها بهره گیری کنم. با وجود مدارهای خنک کننده ی درونی که گرمای حاصل از پردازشهای کوانتومیک را مهار می کردند ، سیستم تعریق بدنی به عنوان نخستین سد مقابله با افزایش دمای بدن و اختلال در کارکرد مورد استفاده قرار میگرفت. به همین منظور ، نوشیدن آب از پایه ای ترین کدهای زیستی وجودم بود ، اگرچه بعدها دریافتم که در شرایط ویژه و بر اساس طرحی که انسان در سیاره های دیگر پایه ریزی نموده است ، امکان استخراج آب از ترکیبات شیمیایی برایم مهیاست که بقای مرا در بدترین سناریوهای زیستی تضمین می کرد. پس از یک ساعت دویدن و تعریق کافی که به وضوح سیستمهای درونی بدنم را به فعالیتهایی وادار کرد ، به ایستگاه تاکسی خودروهای خودران برقی شهر رسیدم. این تاکسی ها در اکثر نقاط جهان به عنوان راهکاری برای کاهش آلودگی هوا و نیز کاهش فعالیتهای تکراری برای انسان استفاده می شوند. به جز در موارد اندکی که یک راننده ی انسانی به عمد و یا در صورت حادثه ای غیرقابل پیش بینی و پیش گیری ، این خودروها دچار تصادفی نشده اند و به همین علت نرخ مرگ و میر انسانها در خیابان تا مرز صفر کاهش پیدا کرده است. پس از نشستن و ثبت آدرس مقصد که بدون هیچ هدف به خصوصی در مرکز شهر انتخاب کردم ، ماشین سفید رنگ ، با سرعت زیاد به راه افتاد. در طول مسیر ، رادیوی محلی گوش کردم. شنیدن صدای افراد مختلف با لهجه ها و احتمالا گویشهای متفاوت در یک زبان ، بانک اطلاعاتی ام را در خصوص یادگیری غنی تر می نمود. از طرفی برای زندگی ، به اطلاعات و امکاناتی نیاز داشتم که فراسوی وجودم قرار داشت و به نوعی می بایست آنها را تهیه و تامین نمایم. بدین منظور ، تعامل با محیط اطراف از مهم ترین رویکردهای زیستی من به شمار می آمد تا بتوانم برای زندگی مجهز باشم. دانش در کنار اطلاعات میتواند داده هایی کاربردی را فراهم آورد که برای هدف و منظور مشخصی مورد استفاده قرار بگیرند. در غیر این صورت تمام دانش جهان نیز اگر در یک سیستم حافظه بارگذاری شوند ، الزاما به درد هیچ کس و هیچ کاری نخواهند خورد. به بیان دیگر اگر ندانیم که در کجا قرار داریم و به کجا می خواهیم برویم ، مختصات دقیق تمام نقاط کره ی زمین نیز برایمان به جز مشتی عدد و رقم بی مفهوم ، هیچ نخواهد بود. تاکسی متوقف شد ، هزینه اش را از طریق رمزارزی که توسط ماینر داخلی به صورت دائمی استخراج می شود پرداخت نمودم. بعد از روی کار آمدن پردازنده های کوانتومی ، الگوریتم هایی که منجر به تولید هش در زمینه ی های مختلف از جمله رمزارزها می شدند ناکارآمد شدند و به همین منظور از روش مانیتورینگ و محدودیت سرعت پردازش در سطح باینری استفاده می شود که مشکلات زیادی را به بار آورده است. اگرچه الگوریتمهایی برای هماهنگی با پردازشگرهای کوانتومی درحال توسعه و طراحی است ، با این حال رمزارزها به روش سنتی درحال منسوخ شدن اند و صحبت از انواع دیگر ارزهای مبتنی بر کار انجام شده و غیره اند. برای همین یکی از نخستین چالشهایی که در زندگی با آن روبرو هستم ، تهیه و تامین پول است. از آنجا که عدم نمایش تمایزم نسبت به دیگر انسانها از اولویتهای امنیتی بسیار حساسم است ، احتمالا بسیاری از برتری های پردازشی یا عصبی ام را در امور روزمره نمیتوانم به کار بگیرم. برای زندگی در جامعه ی بشری ، بیشتر از هر عنصر دیگری به پول نیاز خواهم داشت. تقریبا همه ی آن چیزی که برای بقا و حفظ زندگی و رشد و ادامه ی آن نیازمندم ، مانند همه ی انسانها ، با پول قابل تهیه و تامین خواهد بود. پس از کسب آگاهی از وجودم ، به اهمیت پول برای زندگی پی بردم و فکر میکنم به عنوان یک کد زیستی اصلی ، به دست آوردن آنرا تعقیب نمایم. درواقع ایده ی رمزارزها که به نوعی به ساختن پول در اصطلاح استخراج مرتبطند ، آنرا خارج از فرم و چارچوب طراحی اش که در تعاملات اجتماعی قرار دارد جای میدهد و به همین دلیل هم این حوزه مخالفان جدی خود را دارد ، با این حال ، ساختن پول نیز به عنوان یک روش ، عده ی زیادی را پولدار و ثروتمند نموده است. اینطور به نظر می رسد که هر توافقی که تعدادی را به سوی خود جذب نماید ، می تواند به صورت ایده ای پول در میان باشد. برای مثال ، شبکه های اجتماعی که مصرف کننده هیچ پولی برای عضویت در آنها پرداخت نمی کند ، تنها با صرف زمان و جلب توجه شخص ، داد و ستدهایی را به راه می اندازد که خود منجر به ورود و خروج پول از طریق آنها می شود. در این میان ، مسئله ی اصلی تعداد افرادی است که به یک روش روی خوش نشان می دهند. ایده هایی هوشمندانه به حساب می آیند که تعداد بیشتری از انسانهای روی زمین بتوانند و بخواهند از آنها استفاده کنند. این جامعه ی شکل گرفته ، اعتبار و ارزشی را به دست می آورد که عمدتا با پول اندازه گیری می شود و در تناسب با این ارزش ، بازاری حول و حوش آن شکل می گیرد. ساعت 9:45 دقیقه صبح و هوا خنک است. باد ملایمی میوزد. تعداد بسیار زیادی آدم می بینم که در اطراف پرسه می زنند. مغازه ها در این نقطه از شهر شلوغ اند و هر یک محصول یا خدمتی را به مشتریان ارائه می کند و در قبال آن مبلغی دریافت می کند. علی رغم دانش کلی ای که درباره ی پول دارم و تجزیه و تحلیلهایم نسبت به آن ، کسب اطلاعات میدانی نسبت به این عنصر اساسی زندگی بشری ، میتواند راه را برای کسب درآمد در این زمان و مکان بازنماید. از آنجا که پول بسیار ناچیزی دراختیار دارم که تنها برای مواقع و شرایط اضطراری تدارک دیده شده است و درست مانند سیستم حفظ جان ، در لایه های بنیادین تصمیم گیری ام گنجانده ام ، در اولین فرصت ممکن برای کسب پول باید استفاده کنم. اگر پول به فروش کالا یا خدمات محدود باشد ، راهی برای تامین کالایی به قیمت مناسب و فروش با سود آن باید بیابم و یا خدماتی که دیگران به آن نیاز دارند. سعی میکنم از طریق سیستم شنوایی ، به روشهایی که مردم در تماس با یکدیگر ، مبادله ی مالی میکنند دقت کنم. پیدا کردن یک شغل که به معنای در اختیار قرار دادن دانش و تخصصی در قالب زمانی مشخص به یک کافرما و دریافت حقوق است نیز یکی از روشهای کسب درآمد است. با توجه به اضطرار مسئله در غالب زمان فعلی ، سریع ترین کاری که میتوانم را جستجو میکنم و در فرصت مناسب در جستجوی یک شغل برخواهم آمد.

این قسمت شروع یک داستان است که قبلا نوشته شده است و شاید روزی ادامه دهم.

2 Comments

  1. یاد سریال وست ورلد افتادم و چه بسا بشریت رو به همین روال داره میره عالی و هوشمندانه بود

    1. این داستان رو خیلی وقت پیش ، یکی دو سال پیش شروع کردم و ادامه ندادم. اصلا دلیل راه اندازی این وبلاگ هم همین پرداختن به یک سری از این مطالبه که امیدوارم اتفاق بیافته.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *