من معتقدم طبیعت نمایشهای فراوانی از نظرم ، و رهنمودهایی شفاف برای رسیدن به آن به ما ارائه داده است. به رغم افت و خیزها و تغییراتی که برنامه های ما را مختل می کنند ، جهان ذاتا منظم است. جهان به حلق سیستم هایی با ظرفیت و اهداف و تنوع بسیار ادامه خواهد داد. و افت و خیز و تغییر برای فرآیندی که نظم را ایجاد می کنند ضروری هستند.
حیات در حال آفرینش است. این قابلیت حیات که قادر است خود را خلق کند در قالب واژه ای جدید چون اوتوپوییزیس یا خودآفرینی که به نظر عجیب می آید بیان شده است. این واژه از ریشه یونانی برگرفته شده که به معنی تولید خود است. خودآفرینی فرآیند بنیادی حیات برای آفرینش و بازسازی خود برای رشد و تغییر است.
یک سیستم زنده ، شبکه ای از فرآیندهایی است که در آن هر فرآیند در تمام فرآیندهای دیگر مشارکت می کند. تمام اجزاء شبکه برای تولید کردن خود با هم درگیر هستند. این فرآیند فقط محدود به یک نوع ارگانیسم نمی شود بلکه خود حیات را توصیف می کند. همان طور که اریش یانچ ، عالم نظریه سیستم ها توصیف کرده است : یک سیستم زنده بی قرار است و به طور مداوم در جستجوی بازسازی خود است. یک ساختار چنین توصیفی بیان کننده ی پارادوکسی است که توجه به آن هنگامی که به تغییر می اندیشیم اهمیت دارد. یک سیستم زنده خود را تولید می کند و تغییر می کند تا خودی خود را حفظ کند. تغییر هنگامی رخ می دهد که یک زیستمند به این نتیجه می رسد که تغییر کردن تنها راه حفظ خود است.
در سیستم های زنده پارادوکس مهم دیگری نیز وجود دارد. هر زیستمند درک روشنی از هویت فردی خود در یک شبکه بزرگتر از روابطی را دارد که به شکل گیری هویت فردی آن کمک کرده است. هر موجودی به عنوان عضو مستقل قابل تشخیص بوده و در همان حال بخشی از یک سیستم کلی محسوب می شود. در حین این که ما انسان ها خودهای جدایی را مشاهده و شمارش می کنیم و توجه زیادی به تفاوت هایی داریم که به نظر می رسند ما را از هم جدا کرده اند ، اما در حقیقت فقط زمانی که یاد می گیریم چگونه در شبکه ای از ارتباطات مشارکت کنیم می توانیم ادامه حیات دهیم. خودآفرینی جهان بسیار متفاوتی را توصیف می کند ، جهانی که در آن همه زیستمندها قادرند از طریق همکاری صمیمانه با دیگران یک خود را در سیستم خلق کنند. این جهان ، جهان شکننده ای نیست که نیاز داشته باشد ما اجزاء آن را به هم نگه داریم.
مدیریت و علم جدید – کشف جهانی منظم – مارگارت جی. ویتلی

اینکه می گوییم مثلا توری منظم است مثل این است که مشبک بودن رو از پیش نداشتیم. مثلا وقتی می گوییم نظم یا بی نظم و یا به معنایش اشاره می کنیم به نظر به همان توری اشاره می کنیم که با حفره هایش کلمه نظم و یا بی نظم را بولد کرده است. به نظر جهان در مشبک بودن بافتش چنین وانمود کند که به سمت بی نظمی می رود در حالیکه آن بی نظمی قابل رسوب کردن در بافت مشبک جهان است یعنی برساخته از تارپود متقارن است. به نظر در مورد جهان نمی توان از چیزی به نام نظم حرف زد. مشبک بودن جهان صرفا آنتروپی رو قابل به کارگیری میکنه یعنی مقدار حالتی که این سیستم مشبک میتونه بپذیره. جهان در خام ترین حالتش بیشترین پذیرش رو داره و این یعنی بیشترین آنتروپی.
اتفاقا به نظرم در مورد جهان تنها می توان از نظر حرف زد. نظمی که در قوانین نمود پیدا میکند. در ثابتهای کیهانی و زیستی. همه ی پیچیدگی ها نهایتا یک جا به پایان می رسند. در یک نقطه آن چنان کوچک می شوند که قابل تقسیم کردن نباشند. معنای اتم دقیقا همین است. هرچند امروزه می دانیم که اتم قابل شکافتن است و لایه های عمیق تری برای درنوردیدن وجود دارد ، با این حال در یک سطحی از زندگی ، چیز بیشتری وجود ندارد. نظم در آن سطح بافته می شود. قانون در آن مرحله شکل می گیرد. توری با اولین محیطی که می سازد ، مانند یک لوزی ، پترن و الگوی خود را به دست می آورد. البته یک نکته هم حائز اهمیت است. قانون و نظم فقط در قبال آن چه می تواند باشد به وجود نمی آیند. در برابر آنچه نمی تواند باشد هم این اتفاق رخ می دهد. یعنی تمام قوانینی که هستند با تمام قوانینی که نیستند ، این جهان را شکل می دهند. برای مثال جاذبه را در نظر بگیر. قانون گرانش که در زمین با یک عددی مشخص شده است ، تاثیرش را بر همه چیز می گذارد و امروزه نمیتوانیم بدون درنظر گرفتن این قانون دست به خلق چیزی روی زمین بزنیم . نکته اینجاست که ما نبودن گرانش را نیز نمی توانیم در نظر بگیریم. یعنی وجود نیروی گرانش و عدم وجود نیرویی که گرانش را نقض کند در کنار هم معنا پیدا می کند. وقتی یک چیزی قانون و نظم می شود ، چیز دیگری به عنوان رد عدم امکان آن نیز باید در نظر گرفته شود. مثلا وقتی ما وقتی می خواستیم مریخ نورد استقامت را راهی مریخ بکنیم، با یک فرض که جاذبه در آنجا چنین ضریبی دارد و فرض دیگری که میگوید آن ضریب هرگز تغییر نمی کند تمام مراحل پروژه را طراحی و اجرا کردیم. بنابراین نظم به نظر من در همه جا وجود دارد و مصداقش عدم وجود بی نظمی است و ثابتهایی که در این آشوب کشف می کنیم.