10

تابستان بود و دریا و من از اعماق غارهای تاریک ، پای-کوبان و دست-افشان به تماشای تو شتافتم ، که بر بلندای شاخه های درخت ممنوعه نغمه ی آزادی میسرودی. رویای شفاف درنوردیدم و بیداری ، تیره و تار شد. به خود که آمدم ، در این سوی آب ها دگر ندیدمت . تو به غربت پناه جستی و من در به در در کوی و برزن ، خاطراتت را چونان چون شیر مادر دوشیدم و نوشیدم. تماشای تو از دور ، تماشای جهان از نزدیک ترین فاصله ی امکان است. تابستان است و دریا و من.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *