زوزه

گاهی احساسات عجیبی را تجربه میکنیم. البته حتما این احساسات در دسته بندی های معمول قرار خواهند گرفت و خیال ما راحت می شود که مثلا ، خشم است ، شادی بود یا ناراحتی و غم. اما آیا واقعا اینطور است؟ آیا ما همیشه احساساتی مشابه را تجربه میکنیم؟ چطور با این همه امکانات که در شبکه های عصبی نهفته است ، نمیتوانیم امیدوار باشیم که خالق احساساتی متفاوت و تجربه نشده باشیم؟ وقتی که روزهای سختی را از منظرهای بس بسیار می گذارنم ، که همیشه هم اینطور بوده است ، گاهی چنین فضای نامشخصو خارج از چارچوبی را طی می کنم. پرواضح است که در این فضای فوق العاده امن اینترنت ، نمیتوانم به شرح ماجراهای ِ دشواری های ِ زندگی ام بپردازم ، اما حداقل میتوانم آنچه به احساسات ِ این ماجراها مرتبط است را توضیح دهم.

خیلی ، (بخوانید خیلی!) دلم میخواست که میتوانستم بر بلندای تپه ای بنشینم ، سرم را رو به آسمان بگیرم و با تمام وجودم زوزه بکشم. هرچقدر هم نسبت به آواها و شاید بتوان گفت زبان حیوانات بیگانه باشیم ، هم آنچنان که مثلا با نگاه به چشم آنها ، حس میکنیم که نیتی را استخراج می کنیم ، گویی در خلال زوزه های گرگ ، چیزی نهفته است که من احساس می کنم برای بیان این احساس ، زیباترین و کامل ترین زبان جهان است. وقتی کار به جایی می کشد که تقریبا اطمینان پیدا می کنی نمیتوانی با یک انسان ، درست و حسابی حرفی بزنی ، اصلا حرفی برای زدن با یک انسان نداری (این بهتر است) ، شاید ابراز احساساتت به زبانی که حتی خودت هم نمی فهمی گزینه ای به شمار آید.

یک بار که از حادثه ای و رخدادی بس بسیار سخت جان به در برده بودم ، وقتی از آن مکان گذر کردم ، چنان موجی از احساس مرا فرا گرفت که از اعماق وجودم داد زدم ، چندین بار فریادی بسیار بلند (با همین صدای نحیف!) سر دادم و اشک هایم انگار که از بندی رسته باشند ، جاری و جاری و جاری شدند. نه درباره ی ماجرا با کسی حرف زدم ، نه کسی درکی میتوانست از عمق مسئله ی پیش آمده داشته باشد ، اما آن فریادها از هر گفتگویی برایم کارسازتر بود ، حداقل در همان چند دقیقه. میدانم که زوزه کشیدن دردی را دوا نمیکند ، اما شاید شما هم ندانید که سخن گفتن با اعماق وجود خود و با اعماق سیاه و تاریک کیهان ، از طریق زبانی که هیچ قراردادی با آن نبسته ایم چگونه احساسی خواهد بود. دلم میخواهد زوزه بکشم ، شاید به نظر برخی خنده دار آید. چون به مهارت زوزه ی گرگی نخواهد بود و تلاشهای مفتضحانه ی تارهای صوتی انسانی ، نقشی نه چندان زیبا بر آن خواهد انداخت ، اما فکر کردن به آن هم مرا از نظر احساسی تهی می کند. نوشتن در این باره هم مرا برانگیخته است و ترجیح میدهم قدم بزنم.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *