تصمیم

تصمیم گیری شامل چند بخش است. شاید مهم ترین قسمت ها ، قبل از آن اتفاق می افتند. یعنی شرایطی که موجب می شوند فرد تصمیمی را برای بعد اتخاذ کند. فرآیند تصمیم گیری تنها در صورتی نقض نمی شود که اولا آن شرایط قبلی به قدر کافی مجاب کننده باشند ، دوما شخص راه حل را یافته باشد و بر روی آن تمرکز کند و در نهایت بداند که چگونه تغییر ایجاد کند. به همین دلیل جمله هایی مانند از فردا ، از شنبه و غیره وجود دارند و تقریبا هیچ کدام هم کار نمی کنند. سرخپوست پیری می گفت که تنها راه ترک یک عادت (در مثال اون سیگار کشیدن) تلاش برای خلاص شدن از شر آن است. یعنی ابتدا باید آن بیزاری ایجاد شود و سپس بر روی تغییر موضع اقداماتی صورت بگیرد. به نظرم از نظر تکاملی ، هزینه ی ساخت عادت ها و شکل گیری روتین به قدری بالاست که ترجیح مغز بر حفظ شرایط موجود است و به همین دلیل هم تغییر دادن را دشوار می کند. حال اگر این تغییر بر روی بنیادی ترین زوایا و مسائل باشد ، کار از آن هم سخت تر می شود. ورزش کردن و رژیم گرفتن از جمله ی آنهاست ، مردم اغلب انگیزه ی کافی برای انجام این کارها را دارند ، اما نمیدانند که بخش مهم ماجرا عمل کردن در جهت جدید است. یعنی کنار گذاشتن عادت ها آنطور که می گویند ، انگیزه می خواهد ، محرک نیاز دارد و نهایتا باید تشویق شود. اما بخش اصلی قضیه که بیش از 80% را و حتی بیشتر شامل می شود ،عمل کردن و اجرای برنامه است. ما روزانه صدها و شاید هزاران تصمیم کوچک و بزرگ می گیریم ، تصمیماتی را هم در ناخودآگاه اتخاذ می کنیم ، اما بدون اراده و دخل و تصرف. مانند بالا رفتن ضربان قلب ، تنگ و گشاد شدن مردمک چشم. باید بدانیم که این موارد هم از جمله ی تصمیماتی است که بدن ما بر حسب شرایط می گیرد و یک وضعیت را به وضعیت دیگر سوئیچ میکند.

یکی از تصمیماتی که شاید بیش از هر چیز دیگری برایش اقدام کرده ام ، یا حداقل در فکرش بوده ام ، تصمیم برای تغییر اخلاق و رفتار از سوی بد به سوی بهتر یا خوب است. بداخلاقی ها ، عصبانیت ها ، بد دهنی ها ، خشونت ورزیدن ها و غیره. همیشه هم بر حسب پشیمانی بعد از ماجرا ، این احساس نیاز به تغییر ایجاد می شود. اما پرواضح است که این هم از آن تصمیمات سخت ولی سرنوشت ساز می تواند باشد. گرچه با نوشتن بیگانه نیستم و هرازگاهی آنچه نیاز به تمرکز بیشتری دارد را مینویسم و ثبت می کنم ، و برای همین ده ها و بیشتر بار در خصوص این تصمیم نوشته ام ، این بار تصمیم گرفتم در اینجا از این تصمیم خود پرده برداری کنم! به این علت که احتمالا این فضا را همیشه خواهم داشت و امکان خواندن و دیدن همیشگی اش برایم مهیا است. امروز اول آذر ماه سال 1403 است و من در آستانه ی تصمیم دیگری قرار دارم. نگاه شاید علم گرای مطلق من به زندگی ، آنچه شاید عقل گرایی هم بتوان نامیدش ، شاید شکلی افراطی به خود گرفته باشد ، چرا که باور دارم به جز حقیقت نباید به هیچ چیز دیگری دست یازید. تا اینجای کار مشکلی احساس نمیکنم. اما به علت واقعیت های موجود ، بسیار بد بین ، بی انگیزه و ناامید و در نهایت سرشار از احساساتی از این دست هستم. دنبال دستاویزی برای تغییر شرایط نمیگردم ، اما میخواهم آن چه تاثیر واقعیت بیرونی کارکرد جهان میخوانم را بر آن چه سازوکار پردازش درونی میدانم بردارم. به بیان دیگر میخواهم دست از اخلاق و رفتارهای خود که از آنها شکایت دارم بردارم. درواقع میخواهم برای شکلی دیگر از بودن تلاش کنم. به احساسات اهمیت بدهم. سعی کنم درگیری های ذهنی ام را مدیریت کنم. امیدوارانه تر و با انگیزه تر زندگی کنم. به طلوع و غروب خورشید نگاه کنم ، به ستارگان ، بیشتر به طبیعت بروم ، همچنان که علاقه به کار عمیق دارم ، به تفریح عمیق بپردازم ، عشق بورزم و عشق بگیرم. مهم ترین نکات برای من کنار گذاشتن خشم و عصبانیت و مدیریت احساسات است. از آنجا که موضوعات اغلب برای من به صورت صفر و یک قابل پیگیری و پیروی کردن هستند ، میخواهم این اصول را به صورت چارچوبهایی مطلق رعایت کنم. مثلا باری که تصمیم گرفتن هیچ گونه آت و آشغالی نخورم ، واقعا نخوردم. عملا هوسش هم با خودش از بین رفت. برای این مورد هم نباید به این بهانه که تغییر به مرور اتفاق می افتد و غیره کج روی هایم را توجیه کنم.

از طرفی این تغییر در آستانه و هم زمان با تغییراتی در شرایط کاری و برخی دیگر از ارکان زندگی ام رخ داده است. برای همه ی این تغییرات بیش از هرچیز دیگری به روحیه نیاز دارم. عملا نیاز دارم دنیا را از این جهنمی که میپندارم کمی فراتر ببینم. به نظر من واقعیت جهنمی بودن دنیا تغییری نمیکند ، من میخواهم تمرکزم را روی مواردی متمرکز کنم که میتوانند به من امید و انگیزه و روحیه ی بیشتری ببخشند. نه که نیمه ی پر لیوان را ببینم ، اما همه ی لیوان را دست کم ببینم و نه فقط نیمه ی خالی. به این ترتیب شاید بتوانم سیستم پردازشگر مرکزی ام را به نوعی آموزش دهم که بر روی داده های متناسب تری با این تغییر تمرکز کند. من باور عمیقی دارم که ما یک ماشین و یک سیستم پیچیده هستیم ، آنقدر پیچیده ایم که کنترل این سیستم هم در دست ماست. یعنی ما ابعاد پیچیدگی را به سطح جدیدی منتقل کرده ایم. ما آن هوش مصنوعی ای هستیم که آموزش های اولیه ای می گیرد ، سپس خودش را آموزش می دهد و در نهایت خودش ، خودش را برای گام های بعدی و تصمیمات بعدی آماده می کند. چند روز پیش مطلبی را از شخصی می خواندم که میگفت درگیر مسابقه برگزار کردن برای فرزندانمان نباشیم و سعی کنیم به آنها شاد بودن را بیاموزیم. برایم این سوال مطرح شد که چرا شاد بودن؟ آنهم یک انتخاب است ، مانند دیگر انتخاب ها. به نظر من آزادی از همه ی عناصر در زندگی انسان مهم تر است. من آزادم نسبت به آن چیزی که هستم و آزادم اگر بخواهم آنرا تغییر دهم. برای همین در دنیای مملو از هوش های مصنوعی شبه آزاد آینده ، حتما مدل هایی توسعه خواهند یافت که اصلا به پرکاربردی تصورات ما از هوش مصنوعی نخواهند بود. در واقع دقیقا مانند مسیر تکاملی موجودات ، به ازای یک سیستم تکامل یافته ی موفق ، مثلا یک تغییر بافت ، هزاران جهش ناموفق وجود خواهد داشت. ممکن است هوش های مصنوعی خودشان به این نتیجه برسند که مدل های مثلا تنبل را کنار بگذارند ، اما از طرفی نیز مدل های خشمگین و جاه طلب ، مدل های دروغگو و خیال پرداز و مدل هایی غیر از آنچه ما امروز قصد داریم در چارچوب اخلاق مداری بگنجانیم ، شاید راهی برای تکامل خود پیدا کنند و به زیست شان ادامه دهند. من تصمیم به تغییر بنیادینی گرفته ام که اصلا بار اولم نیست ، اما اگرچه نشانه های کمرنگی از آن را در طول این مدت میتوانم تشخیص دهم ، اما کافی نبوده و اصرار لجوجانه ای برای این تغییر در من به وجود آمده است. شامل موارد بسیار زیادی می شود که رصد کردن آن برای من اصلا کار سختی نیست. به بیان دیگر آنچه بناست تغییر کند ، با تار و پود من در هم آمیخته است و هرگونه تغییری در این ساختار ، متوجهم می سازد. همچنین با رویکردی روشن تر و امیدوارانه تر به تمام کارهای فراوانی که نیاز دارم بدان ها بپردازم ، خواهم پرداخت. حتما گزارشی از این وضعیت را در آینده نیز اینجا بارگزاری خواهم کرد.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *