من نه منم

ذغال سنگ یا الماس

نیچه جمله ای دارد با این مضمون : انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد. به روشها و بینشهای گوناگونی من به این جمله باور دارم. از آنجا که انسان برای خود نقش موجودی خارجی را بازی می کند ، میتوانیم اینگونه فرض کنیم که ما آن حریفی هستیم که پیروزی اش در گرو شکست دادنش است. به بیان دیگر ما آن زمانی به موفقیت میرسیم که بتوانیم شکست بخوریم! موضوع دست کم در سطح نگارشی جالب است و به مثابه ی یک پارادوکس است. از بدو تولد تا لحظه ی مرگ ، پارامترهای زیادی در شکل گیری ما نقش دارند و ما را تبدیل به چیزی میکنند که هستیم ، اما لزوما آنچه هستیم ، آنچه هستیم نیست. یعنی اولا خوب میدانیم که مثلا آنچه مادر من مرا میداند ، لزوما آنچیزی نیست که فرزندم مرا میشناسد. حتی در میان همکاران هم هر یک ممکن است من را به نوعی متفاوت بشناسند. میتوانیم یک مخرج مشترک از این شناخت به دست آوریم و به طور نسبی بگوییم که من مشتمل بر این چیزها هستم ، اما گاه و بسیار اینگونه است که آن بخشی که دیگران مرا بدان میشناسند ، لزوما مایه ی شناسانش ِ خودم از خودم نیست. دیگران میتوانند گواهی بدهند که من آنم که آنان می شناسند و با تکیه بر تجربیات و خاطرات و عملکردم هر داوری را متقاعد کنند ، اما رویکرد من به آن اتفاقات ، میتواند از اساس چیز دیگری باشد که دست کم برای خودم قانع کننده است. از آنجا که تمایلم کمتر به فلسفیدن است و میخواهم به روشنی یک کد حرف بزنم ، این موضوع را اینگونه ادامه میدهم. وقتی برای خود هدفی مشخص میکنیم ، با توجه به آنچه هستیم و آنجا که هستیم ، چیزی که میخواهیم بشویم و جایی که میخواهیم برویم را نقشه می کشیم. اما اگر داده های ما یا درست تر ، اطلاعات ما غلط و اشتباه باشد ، ممکن است که نه ، قطعا در تدوین نقشه و مسیر دچار اشکال می شویم و نیاز به صرف زمان و هزینه و انرژی بسیار بیشتری از آنچه برای پروژه درنظر گرفته ایم می گردیم. من فکر میکنم که میتوان یک نوعی از تنظیمات کارخانه را برای خود همیشه در دسترس داشت ، نوعی از سیستم عاملی خام و پایه ای که هر بار بتوانیم از آن به عنوان ری استور پوینت استفاده کنیم. درواقع ما تمام احتمالاتی هستیم که میتواند اتفاق بیافتد ، اگر نیل به هدف ، مستلزم به کار بستن پتانسیل های پنهان و نهان ما باشد ، میبایست راه دسترسی به آنها را بیابیم و اینجاست که نقطه ی شروع به کارمان می آید. ما عنصری هستیم که در فعل و انفعالات زندگی ، تبدیل به موجود فعلی شده ایم و زندگی خود را نیز میتوانیم در این مفهوم بگنجانیم که مدام در حال تغییر شکل دادن است. مسئله اینجاست که عنصری مانند کربن ، بر اثر فعل و انفعالات و اتفاقات مختلف ، میتواند ذغال سنگ ، گرافیت یا الماس باشد. پایه ی اینها عنصر کربن است که ساختار متبلور یا غیرمتبلور دارد و یا بخاطر تفاوت در آرایش اتم ها ، تا این حد متفاوت به نظر می آیند. بیایید از توصیف شیمیایی مسئله صرف نظر کنیم و به همان اندازه که برای مثالمان نیاز داریم ، از علم ِ مسئله بهره بگیریم. عنصر ِ من که مرا و زندگی مرا در این نقطه و شرح حال رسانیده ، نسبت به نقطه و مختصاتی که آرزوهای برباد رفته یا هدفهای دست نیافته ام در آنجا واقع شده است یکسان است. با این فرض که آن آرزوها و اهداف با پتانسیل و ظرفیتهای من قابل استحصال است. تنظیمات کارخانه ی من ، نه به معنی برگشتن به روزی که یک اسپرم درون تخمکی نفوذ کرد ، بلکه به معنی پذیرفتن این مسئله است که اگر قرار است مختصات دیگری را تجربه کنم ، باید مسیر دیگری را بپیمایم و ناگزیرم که در ابتدای آن راه قرار بگیرم است. یعنی من آن تیشه ی زمانه ام که میخواهم کربن وجودم را متبلور و در ساختاری چهاروجهی قرار داده تا فعل و انفعالاتی را برخود هموار سازم که الماسم پدیدار گردد. برای دستیابی به یک هدف ، باید موقعیت و مختصات خود را به خوبی درک کرد ، اگر این شناخت نمیتواند به هر دلیلی واقع بینانه اتفاق بیافتد ، می بایست اراده ی تنظیمات پیش فرض وجود داشته باشد که انجام آنچه لازم است را امکان پذیر سازد.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *