مدیتیشن
در شبه دهکده ی جهانی امروز که خیلی از افراد ، خیلی از چیزها را از طریق اینترنت با یکدیگر به اشتراک می گذارند ، بعضی از موضوعات ، به سرعت همه گیر می شوند که من فکر میکنم یکی از ویژگی های کدها نیز همین است که انگار توسط مردم جذب می شود و درک مشترکی از آن ها به وجود می آید. جمیع این اشتراکات ، فرهنگها را به وجود می آورد. این ها اتفاقا موضوعاتی هستند که خیلی مشتاقم درباره شان حرف بزنم ، چون فکر میکنم دیدی وسیع از زندگی امروزی ما انسان ها را بازتاب می دهد. یکی از این مسائل ، مدیتیشن است. به معنای عام ، ذهن را از تفکر یا پردازش بر روی موضوعی خاص بازمی دارند و فرکانس کاری مغز را کاهش می دهند. روش های بی شماری از جمله برخی ورزش ها ، سکوت ، سکون و غیره وجود دارد که مدیتیشن را ممکن می سازد. فرض بر این است که چون مغز دائما در حال پردازش اطلاعات است ، الزاما به آنچه در لحظه اتفاق می افتد توجهی ندارد ، یا درست تر اینکه همه ی توجه و قدرت پردازشی مغز مصروف آنچه در لحظه در جریان است نمی شود ، بلکه موضوعات بیشماری است که مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند. این مسئله گاهی به شکل یک بحران هم برای برخی از افراد ظاهر می شود. سعی بر این است که با تنفس عمیق ، سکوت و سکون ، کنترل مغز را در اختیار بگیریم و بگذاریم جریان فکری مان به مسیر حال و اکنون برگردد. من نظر خودم را در این باره بیان می کنم که الزما می تواند درست هم نباشد. نیاکان ما در جنگلهای بارانی به فکر شکار بودند و روتین زندگی غیرقابل پیش بینی ای نداشتند. به مرور که جوامع شکل گرفت ، برنامه ریزی و پیش بینی نقش بیشتری در زندگی ما انسان ها باز کرد ، تا امروز که عملا بدون این امور ، زندگی معنی ندارد. برای گذراندن امورات روزمره ، مغز ما زیادی بزرگ است و قدرت پردازشی بسیاری بی مصرف باقی می ماند. از آنجا که یکی از کدهای اصلی زیستی ، فعالیت و اشتغال است که بعدا به آن خواهم پرداخت ، واحدهای پردازش اطلاعات در مغز نمیخواهند و نمی توانند که بیکار بنشینند تا ما خوراکی به آنها داده و از آنها کار بکشیم. درست مانند کودکان که یک جا بند نمی شوند. نه الزاما غذای آن چنانی می خورند و نه چندان ورزیده اند ، اما انرژی بی حد و حصری دارند و از دیوار راست هم بالا می روند! اما آنقدر ما از این بدن کار نمی کشیم و او را به بند ِ نشستن و دراز کشیدن وا می داریم که به مرور تبدیل به عادت شده و در ما باقی می ماند. برای مغز و ذهن نیز اصل مشابهی وجود دارد. کار نکشیدن از مغز و درگیر پردازش روتین نکردنش ، او را وادار به پرداختن به موضوعات دیر و دور کرده تا از فعالیت باز نایستد. قطعا جلب توجه مغز به آنچه هم اکنون در حال اتفاق افتادن است ، انرژی بیشتری می طلبد و قدرت پردازشی بیشتری را میخواهد ، درست مانند زمانی که سعی می کنیم رانندگی یاد بگیریم ، تمام دنیای اطراف مان محو و نابود می شود و تمام توجه و تمرکز ما مصروف می شود ، اما به مرور که مسیرهای سیگنال دهی پیموده می شوند ، این کار آسان تر شده ، سریع تر اتفاق می افتد و فرکانس کاری مغز در آن فعالیت کاهش می یابد. بنابراین من فکر میکنم به جای آنکه توجه مغز را از دوردست ها سلب کرده و با کاری نکردن ، او را آرام کنیم ، برعکس باید آنقدر به او در لحظه خوراک بدهیم که کمتر به آنجاها برود. مدیتیشن به نظر من وقتی کاربرد دارد که مثلا شخصی در سوگ عزیزی است و اندیشیدن به موضوع ، او را از کار و بار انداخته و به زندگی اش آسیب می زند ، اینجاست که میتواند با تنفس عمیق و ریلکس کردن بدن ، ذهنش را آرام کند ، اما این مورد هم نهایتا چند دقیقه ی کوتاه میتواند مورد استفاده قرار گیرد ، چون با اصول کارکردی مغز مغایرت دارد. ما برای گذراندن امورات زندگی مان الزاما به چیزی بیشتر از مغز بوزینه نیاز نداریم ، به نظرم بهتر است که امورات زندگی مان را به اندازه قدرت پردازشی مغزمان گسترش دهیم ، کاری که احتمالا دانشمندان ، ورزشکاران حرفه ای ، هنرمندان جدی و هر آن کس که چالشی که تمام توجه و تمرکزش را نیاز دارد به روتین زندگی اش افزوده انجام می دهند. به نظرم آن چنان که برای ماهیچه می گویند ، اگر استفاده نکنی از دست می دهی ، از مغز هم اگر استفاده نشود ، از بین می رود و مدیتیشن ، یکی از راه های استفاده نکردن از مغز است که به مرور ، ما را به بوزینه هایی در قالب انسان تنزل می دهد.
