احساسات

احساسات

اگر مغز ، سخت افزار است و ذهن سیستم عامل ، شاید بتوانیم احساسات ، منطق ، تفکر ، تخیل و این فاکتورها را به عنوان نرم افزارهای اجرایی و بخشی از بدنه ی سیستم عامل که مورد پردازش سخت افزاری واقع می شوند بدانیم. همچنان که میدانیم ، عقل یک نیرو و افزونه است که می بایست کاکردش آموخته و به کار بسته شود ، در خصوص احساسات هم به نظر من ، می بایست ساخته و پرداخته ، جهت دهی و مورد استفاده قرار گیرد. نکته اینجاست که همه ی این موارد تکه هایی از پازل بزرگتر “من” هستند و وقتی قرار است خودم درباره ی بخشهای خودم حرف بزنم ، آن بخشها تاثیر خود را در نتیجه گیری من باقی می گذارند. بدون تمایل برای پیچیده کردن این بحث پیچیده ، احساسات مثل هر پارامتر وجودی دیگر ، محصول ژنتیک و ارث ، تربیت خانوادگی و محیطی ، تجربیات زیستی و تجزیه و تحلیل اطلاعات است. از آنجا که در خصوص استدلال و منطق ، یک فرهنگ عمومی ، یک پذیرش جمعی نسبی وجود دارد ، میتوان یک نسخه ی کمرنگ از آن را مدنظر قرار داد و بر آن اساس ، رویکردی سنجشگرانه به یک فعل داد که چقدر منطقی هست یا نیست و این مسئله فراتر از زمان و مکان می گنجد. البته در همین جا هم اختلاف نظرهای جدی وجود دارد ، با این حال مثلا اینکه بپذیریم علم ما بزرگترین دارایی ماست و بتوانیم برداشت ها و تحلیلهای خود را بر این پایه استوار کنیم ، ممکن است در خصوص منطق و استدلال و عقل و خرد ، هماهنگی و یکپارچگی معنا و توصیفی وجود داشته باشد. در خصوص احساسات هم قطعا علم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و روز به روز هم حوزه ی نفوذش در این دنیای دوردست زیاد تر می شود ، با این حال تجربه ی زیستی افراد در روند تشکیل و تشخیص احساسات نقش به سزایی بازی می کند و بنابراین مسئله خیلی شخصی تر مورد ارزیابی قرار می گیرد. احساسات ما شکلی از شبکه و انتقال دهنده های عصبی را شامل می شود و یا به وجود می آورد که میتواند بر نحوه ی تعامل ما با محیط اطرافمان تاثیرگذار باشد. احساسات میتوانند به عنوان یک جزئی نگر ، عینک یا میکروسکوپ و یا حتی تلسکوپ مورد استفاده قرار گیرند و نوری بر مسئله بتابانند. اما نکته اینجاست که این دستگاه یا نرم افزار میتواند فیلترهای سرخود زیادی داشته باشد و مثلا صحنه ی روبروی ما را با تاثیر افکت هایی ، رنگی ، نویزی ، واژگون ، بزرگ و کوچک و غیره نماید و در مواردی آنقدر فیلترهای متداخل داشته باشد که اصلا سحنه را تغییر دهد. ما با عقل تلاش می کنیم که تا جای ممکن سوژه را آنطور که هست ببینیم ، یعنی فیلترهای فرهنگی و تاریخی و تجربی و غیره را کنار زده و در عینی ترین وضع ممکن با آن روبرو شویم ، اما با احساسات ، ما یک شیء عینی را ذهنی و فردی می سازیم و در واقع از عالم بیرون ، به عالم درون می آوریم. جهان ما با احساسات است که معنا پیدا می کند. یعنی اگر فرض کنیم که روزی مانند سناریوهای هالیوودی ، هوش مصنوعی کنترل اوضاع را به دست گیرد ، برخلاف نمایشهای مضحک سینمایی امروز ، فقدان احساسات ، از آنها ارتشی یکپارچه و متمرکز بر هدف ، با الگوریتمهای استدلال محور ایجاد میکند که احتمالا تجربه ی زیستی (اگر بتوان گفت) یکسانی میان آنها در جریان است. در این ارتش ، سرباز و فرمانده تفاوتی با یکدیگر نخواهند داشت و یا حداقل خودشان تجربه ی متفاوتی را تجربه نمیکنند. احساسات دنیای من را می سازد. دنیای شما را می سازد. میتوانیم آنرا دستکاری کنیم ، ارتقاء دهیم و یا هرکار دیگری ، به این ترتیب اگر حتی نتوانیم بر عوامل بیرونی تشکیل دهنده ی زندگی مان اثربگذاریم ، قطعا می توانیم تجربه ی زیستی خود را متحول کنیم. کار بزرگی است و تقریبا همه ی هنر زندگی نیز همین است ، آنچنان که دکتر هولاکویی این جمله ی درست معروف را که من بسیار می پسندم دارد که ، تمام هنر زندگی در این است که در من چه می گذرد ، آن زمان که جهان در گذر است.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *