امید

امید در بهترین حالت یک توهم است. یک ترفند ذهنی برای پوشش گذاشتن بر ضعف ها و کاستی ها. راهی تدافعی برای غلبه بر وضعیت های نامشخص. امید ابزاری برای آماتورهاست. اگرچه ، بدون امید بودن به معنای ناامیدی نیست. ناامیدی نیز یک ترفند ذهنی دیگر در جهت عکس است. از آنجا که برخی انسانها تمایل شدیدی به بدبختی دارند ، ناامیدی ابزار دست آنهاست. درباره امید و اهمیت و تاثیر آن کتابها نوشته اند و فلسفه ها بافته اند. اما به نظر من تقریبا همه ی آنها برای افراد آماتور کاربرد دارد. کسی که نه چندان به کاری که انجام داده است اطمینان دارد ، به دنبال پیش بینی غیرواقع بینانه ای از نتیجه ی محتمل است. برای برگرداندن یک خروجی یا نتیجه در زندگی ، ما کدهایی را اجرا میکنیم. اگر توابع و متغیرها را درست تعریف کرده باشیم و حتی نحوه برخورد با خطاها را تنظیم ، تقریبا میتوانیم مطمئن باشیم که نتیجه ی مطلوب را میگیریم. ما نمیتوانیم کدی بنویسیم و امیدوار باشیم درست کار کند. هیچ یک از اختراعات بشری و پیشرفتهای تکنولوژیکی محصول امیدواری سازندگانشان نبوده اند. ای بسا اکثر انها درکمال ناباوری و حتی ناامیدی ساخته شده اند. امیدوار بودن به نظر من ، ظرفیتهای ما را برای انجام تمام و کمال وظایفمان نادیده میگیرد. ما با دل بستن به خوشبینی ، واقع بینی را فدا میکنیم. ما در موارد زیادی نیاز داریم مانند یک هوش مصنوعی ، با الگوریتمهای ثابت کار کنیم. انعطاف ضروری است. اما دست بردن در ابزارهای اجدادی مان الزاما امروزه کاربرد ندارد. اجدادمان که برای شکار میرفتند ، ای بسا فرزندان آنها در غار چشم به راهشان بودند و امیدوار به بازگشتن شان. اما این امید تنها به این دلیل شکل گرفت که آنها بتوانند ان ساعات انتظار که کاری از دستشان برنمی آمد را تحمل کنند. کاری که مطلقا به خودشان مربوط نبود. جد شکارچی ما نمیتوانست با امید از غار خانوادگی اش بیرون برود. او نیاز به تمرین و آمادگی داشت. نیاز به دانش و اطلاعات مورد نیاز داشت. اگر چه رویارویی او شامل متغیرهای غیرقابل پیش بینی فراوانی می شد ، اما امیدواری مطلقا بی فایده و به نظر من حتی کشنده میتوانست باشد. ای بسا او نیاز داشت با بدبینی و ناامیدی به دنیای ناشناخته ها گام بردارد تا در مواجهه با هر احتمالی ، بتواند حداکثر ظرفیتش را به کار بگیرد. باری من در یک کوهستان یخ زده سقوطی تلخ داشتم. با سرانگشتانم توانستم مانع از سقوط شدیدی بشوم و خودم را در عرض یک دهنه کشان کشان نگاه داشتم. سرانگشتانم براثر یخ زدگی اعصابشان از بین رفت ، آسیبهای جدی دیدم. وقتی که در گوشه ای مچاله افتادم ، امیدی به زنده ماندنم نداشتم. اتفاقا مطلقا ناامید هم بودم. اما دلیلی برای زنده ماندنم پیدا کردم و به آن چنگ زدم و پس از آن سقوط ، ناچار به کوهنوردی برفی سهمگینی شدم تا توانستم به هر ترتیب خودم را نجات دهم. احساس میکنم اگر امیدی به موفقیت میداشتم ، آن قدم های کوچک و لرزان را برنمیداشتم. اگر امیدی به نجات میداشتم ، برای زنده ماندنم برف نمیخوردم. امید محصول دنیای ساده لوحانه ای است که سوداگران برایمان ترسیم میکنند. واقعیت این است که زندگی سخت و بیرحمانه است و برای رسیدن به اهدافمان باید آنقدر تمرین داشته باشیم که درست مثل یک ماموریت ، تمام جوانب را بررسی ، نقشه ها را مطالعه و نهایتا بدون پیش بینی خود را در معرکه بیافکنیم. ما باید دل به دریا بزنیم ، با تکیه بر قدرت بازوان مان ، ظرفیت شش هایمان برای هواگیری و اراده ی خستگی ناپذیرمان. امیدوار نباشید ، مطمئن باشید.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *