در جهانی که ما را تشویق میکنند تا به حداقل ها قانع باشیم ، همینکه خوب باشیم ، نه تنها کافی که بسنده است ، درحالی که با این نگرش ، برخی از شرایط اساسی زندگی امروزه نمیتوانست محقق شود. یک مسابقه ی ورزشی را درنظر بگیرید. مثلا دوی 100متر. دهه ها پیش ، دوندگان بسیاری این مسافت را در حدود 12 ثانیه می دویدند. انصافا برای انسان سرعت خوبی به شمار می رود. این وسط چند نفری پیدا شدند که به این سرعت خوب قانع نشدند و میخواستند بهترین باشند. هرچند شاید در ذهن برخی از آنها الزاما بهترین بودن هم مطرح نبود. بلکه مسئله ی رسیدن به مرزهای توانایی های بشری بود. برخی پزشکان اعلام کردند که با توجه به تقسیم وزن انسان بر روی دو پا و در نظر گرفتن میانگین قد دوندگان ، سرعتی بیش از این و ثبت رکوردی کمتر از 12 ثانیه به دلایل فیزیولوژیکی امکان پذیر نیست و قرار گرفتن در این موقعیت ، کشنده خواهد بود. ناگفته پیداست که برخی ها گوششان به این حرف ها بدهکار نبود تا اینکه یک نفر یک روز توانست این مسافت را زیر 10 ثانیه بدود. گوئی کدی ران شده باشد ، از آن زمان تا کنون نزدیک یه یکصد نفر توانسته اند رکوردهای زیر 10 ثانیه ای به جا بگذارند. آنها نمیخواستند خوب باشند ، میخواستند بهترین باشند و یا دست کم اینکه به حد کمال نزدیک باشند. درواقع تلاشهای واقعی آنهایی هستند که ما را به سمت کمال سوق میدهند. قطعا شکست وجود خواهد داشت. قطعا اشتباه خواهیم کرد. اما اینکه به خوب بودن قانع بشویم ، ما را به فتح ناشناخته ها نخواهد کشاند. جیمز وب را در نظر بگیرید. تلسکوپی عظیم که اکنون در پهنه ی آسمان مشغول ثبت داده های جهان اطرافمان ( و دوردست ها) است. اگر دانشمندان و سازندگانش به خوب بودنش اکتفا می کردند ، نمیتوانستند این همه دقت را از آن انتظار داشته باشند. درواقع ماموریت انسانی این نیست که کاری را خوب انجام دهد. بلکه تمام هم و غم او می بایست بر سر حد کمال انجام کار صورت پذیرد. این مسئله با کمال پرستی متفاوت است. کمال پرست ، نمیتواند شکست را بپذیرد ، نمیتواند اشتباه را درک کند ، حال آنکه کمال گرا ، تمام توجهش به انجام یک کار به بهترین صورت ممکن خواهد بود و هرکاری لازم باشد برای آن انجام خواهد داد. او به سمت کمال تمایل دارد. در هر زمینه ای. بهترین بودن اگر به منزله ی شانه به شانه ی کمال در حرکت بودن است را میتوان درک کرد ، اما الزاما همه چیز را به شکل مسابقه و قیاسی ارزیابی کردن هم بی فایده است. ما در همه چیز و در هر شرایطی میتوانیم صحنه را به مثابه ی یک مسابقه در نظر بگیریم ، به شرطی که حریفمان خودمان باشیم. در واقع ما همواره در نبرد با خودمان قرار داریم و در حال مسابقه دادن هستیم. با آن تمایلات بازدارنده ای که می گویند ، همین هم کافی است. خوب است. کفایت می کند. ما در این نبرد باید بر روی حد کمال ، بر روی بهترین ِ خودمان پافشاری کنیم و تا به دست نیاورده ایم ، از پا ننشینیم.
