مرز توانایی های ما کجاست و چگونه می توانیم بدانیم که به کجاها خواهیم رسید؟ ما در خصوص محدودیتهای خود بسیار سخت گیر هستیم. یعنی با اطمینان می توانیم از این صحبت کنیم که چه کارهایی نمیتوانیم بکنیم. حال آنکه بسیار باری شده باشد که این گزاره نقض شده باشد. یعنی ما اغلب خود را دست کم می گیریم. اما صحبت من امروز در این باره است که برای رسیدن به نقطه ای که میخواهیم ، شاید لازم باشد خود را دست بالا بگیریم. برای مثال ، فردی را در نظر بگیرید که پله های ترقی شغلی را طی نموده است و از سطحی پائین ، به سطحی متوسط و بالاتر رسیده است. این شخص می تواند از عوامل زیادی یاد کند که در این راه به او یاری رسانده اند. اما مسئله اینجاست که او در آن نقطه قرار گرفته است. حال آنچه اتفاق می افتد این است که شخص در این مرحله خود را چطور ارزیابی می کند؟ آیا خود را برای پرش های بعدی آماده می کند؟ من اینجا فکر میکنم میبایست همه چیز را تصاعدی در نظر بگیریم. یعنی من اگر توانستم روزی یک کیلومتر بدوم ، میتوانم رکوردهای چند کیلومتری را فراچنگ خود ببینم. نه اینکه چون می خواهم ، پس می توانم. این یکی از غلط ترین گزاره های موجود است. هیچ خواستنی به طور خودکار به توانستن نیانجامیده است. من فکر میکنم ، توانستن های کوچک ، میتواند به توانستن های بزرگتر بپیوندد. باری یادم است به شخصی که مهاجرت کرده بود گفتم اگر روزی بشنوم که کاندید ریاست جمهوری آن کشور شده ای هم تعجب نمیکنم. چرا؟ چون نقاط دشواری را پیش از آن لمس کرده بود و اگر میخواست ، توانستن را بیشتر کش می داد. به نظر می آید ما الگوریتمهای مشابهی را برای زندگی اجتماعی خود به کار می گیریم. موفقیت و دست یابی به اهداف نیز ، الگوریتمهای خود را می طلبند. کسی که بتواند سطحی از این رویکرد را پیاده سازی کند ، احتمالا برای دست یابی به سطوح بالاتر ، مانع عملکردی نخواهند داشت. البته که هر سطح ، الزامات خود را می طلبد. ولی به نظر می آید بیش از هرچیز ، زندگی بازی مغز هاست و در ذهن اتفاقات بزرگی رقم می خورد. هم چنان قوانین جهان و عوامل بیرونی گاهی تا مرز 100% می توانند تاثیر گذار باشند ، اما اگر برآیند تاثیر عوامل گوناگون را ارزیابی کنیم ، همیشه کفه ی ترازو به نفع خودمان خواهد بود. در یک کتابی یادم است خوانده بود که می گفت ، آرزوهای بزرگ کن ، شاید رسیدی. به نظر من هم نه الزاما در قالب آرزو ، بلکه در قالب هدف ، باید خود را دست بالا گرفت. باید افق را بسیار گستراند. باید خود را به زحمت انداخت. آنچه ناممکن به نظر می آید را خواست. به نظر می آید که شاید بتوان شعاری مانند : اگه بشه چی ، را برای خود برگزید و به این ترتیب ، زندگی را پربار تر ساخت. همچنان تمام قدم های لازم باید برداشته شود و هیچ کس از آسمان و زمین به دادمان نخواهد رسید. فرد چاقی را تصور کنید که بعد از هزاران بار خواستن ، با یک برنامه ی صحیح غذایی و ورزشی توانسته در طول ماه گذشته 5 کیلوگرم وزن کم کند. این شخص میتواند رویای 5 کیلوگرم بعدی را برای ماه بعد ببافد. اما سخن من این است که چه میشود اگر او ، به شرکت در مسابقات فیتنس فکر کند؟ یعنی مرز های خود را فراتر از انتظارات بچیند. در این مرحله ، هیچ جادویی رخ نخواهد داد ، جز آنکه شخص با کدهایی که پس از آن 5 کیلوگرم اول ران کرده است ، میتواند خودش را در مسیر بزرگراه تناسب اندام بیابد. اگر چه کند ، اگر چه سخت. باید خواست و باید زیاده خواست. ما در بسیاری موارد بیش از آن چیزی هستیم که نیاز داریم باشیم ، بنابراین میتوانیم در مواردی ، زندگی ای فراتر از آنچه برای خود تصور می کنیم داشته باشیم.
