درد بیش از هر چیز یک پیام است. پیامی که به زبانی شیمیایی ، توجه و آگاهی شخص را مطالبه می کند. برای اینکه برایش کاری کنیم. اما ما در زندگی امروزی به ندرت فرصتی برای درد کشیدن داریم. درواقع آنقدر در جای گرم و نرم خودمان آرمیده ایم که کمتر پیامی در جهت بروز مشکل و اختلالی دریافت می کنیم. اما آیا این راه مناسبی است که یک سیستم هشدار را از کار بیاندازیم. به خصوص که می دانیم ، تقریبا نمیتوان درد را نادیده گرفت و در اکثر موارد برای آن کاری می کنیم. هرکس که ورزش می کند با انواعی از دردهای آن آشناست. دردهایی که عملا باید پاسخ ما کاری در جهت توقف درد و رفع مشکل باشد ، اما مسئله اینجاست که این ما خود این مشکل را به وجود آورده ایم. یعنی ما آگاهانه خود را در معرض درد قرار می دهیم و درد می کشیم. جالب آنکه نوعی از مقاومت به درد به مرور ایجاد می شود که منجر به بالا رفتن آستانه ی تحمل درد گردیده و ما را درست مانند یک معتاد ، به سمت درد بیشتر سوق می دهد. به نظر من درد کشیدن ، نشانه ی بیداری بدن است. نشانه ی هوشیاری و آگاهی از خود و لحظه است. زندگی بی درد ، زندگی بدون هوشیاری است. اما قطعا نه هر دردی. چیزی که شاید بتوان به آن درد مشروع گفت. دیالوگی را در صحنه ای از یک فیلم می دیدم که یک سرخپوست به جوانی سفیدپوست می گفت ، وقتی ما عزیزی را از دست می دهیم ، برخی اندام های خود را می بریم و به این ترتیب با او همدردی می کنیم. اما به مرور آن اندام سالم می شود و به حالت قبل برمیگردد و به ما نوید بازگشت به زندگی را می دهد. درحقیقت درد کشیدن هم از همین مسئله پیروی می کند. ما درد می کشیم و بر درد پیروز میشویم تا به بدن خود بگوییم که حواسم هست. زندگی بدون درد ، نوعی زندگی بیرون از بدن است ، حال آنکه بدن ، خانه ی واقعی ماست ، خود واقعی ماست و درد هم صاحب خانه است.
