خشم ، غم ؛ احساسات

در توصیف خشم میتوان گفت : شکنجه ای احساسی که به خاطر باور دیگران به خود تحمیل میکنیم. اما نوشتن ، خواندن و یا حتی دانستن این جمله هم هیچ کمکی به شخص در جهت کنترل احساسات و عواطف نخواهد کرد. یعنی با علم به اینکه احساسی مانند خشم و واکنشی مانند عصبانیت در واقعیت ، شکنجه ای فردی و درونی است هم منجر به آگاهی در صحنه در جهت کنترل عواطفمان نخواهد شد. شخصا سخت ترین کار فردی جهان را کنترل کردن خویشتن می دانم و این کنترل کردن اغلب به معنی مهار و مدیریت احساسات است. نه به معنای سرکوب ، بلکه به معنای جهت دهی صحیح. حال این نکته مطرح می شود که اگر می بایست در موارد زیادی ، فارغ از آنچه احساسات ما گزارش می کنند ، رفتار کنیم و مطابق برنامه های خود عمل کنیم ، چرا چنین نمیکنیم؟ چرا وقتی میدانیم که نباید کاری انجام شود ، دقیقا همان کار را انجام می دهیم؟ وقتی نباید حرفی بزنیم ، حتی چندین برابر بدتر از آن حرف را به زبان می آوریم؟ به نوعی گویا ما با یک دشمن درونی زندگی میکنیم. دشمنی درونی در کنار دوستی درونی که شاید منشا و زیرساخت این یکی عقل و اندیشه باشد. نه به این معنی که احساسات از عقل جداست ، بلکه گویا آبشخور این هر یک متفاوت است ، با این حال همپوشانی های زیادی نیز گاهی وجود دارد. به عنوان مثال ورزش را در نظر بگیرید. تقریبا همیشه مانعی احساسی برای انجام حرکات سنگین ورزشی وجود دارد که یا تبدیل به بهانه ای برای انجام ندادن ورزش می شود و یا باید نادیده گرفته شود. اغلب ورزشکاران حرفه ای با این روند ذهنی همیشگی آشنا هستند و با نظم و انضباط این احساسات را مهار می کنند. همین روند در خصوص عصبانیت نیز می تواند وجود داشته باشد و تعقیب شود ، با این حال برای من این گزینه بسیار دشوارتر از ورزش کردن است. به بیانی همیشه بر این باور بوده و هستم که هرآنکس که میتواند ورزش کند و از بدن خود کار بکشد و موانع عملکردی زیادی را در این راستا پشت سر بگذارد ، احتمالا از پس هر کار دیگری در این جهان نیز برخواهد آمد. اما در خصوص غلبه بر جریان افسارگسیخته ی احساسات ، حداقل در مورد خودم این رویکرد کار نکرده است. یعنی اگر چه در خصوص ورزش ، اهمیت ندادن به احساسات را به خوبی آموخته ام ، اما در جایی که احساسات غلبه می کنند و خشم و قهر و اخمی هم پابرجاست ، هرگز این فکر به سراغم نمی آید که این هم مانند آن احساس ضعف دروغینی است که به جای دویدن تو را به ادامه ی خواب سوق می دهد و تنها راه مبارزه ، نادیده گرفتن آن است. آیا واقعا میتوان در میانه ی یک مشاجره ی واقعی که احتمالا در آن لحظات احساس میکنی که حق با توست ، احساسات را نادیده گرفت؟ معمولا برای انجام کارهای سخت برنامه ریزی می کنم ، پلنی بلند مدت یا میان مدت طراحی میکنم و به اجرایش می پردازم. قطعا دفعات بیشماری به خصوص بعد از ناراحت کردن این و آن پیش آمده که خواستم این آخرین بار باشد و کاملا مشخص است که چقدر با خودم روراست نبوده هستم. اما بهرحال همه چیز یک روز و از یک جا آغاز می شود. نمیدانم این بار ، همان اتفاق قرار است رخ بدهد یا نه ، ولی دلیلی نمی بینم دست از تلاش برای بهبود خود و روابطم بردارم. بنابراین سعی میکنم کنترل احساسات خود را به دست بگیرم. شاید برای یادآوری لازم باشد علامتی از دهانت را ببند در نقطه ای آشکار از بدنم تتو کنم

2 Comments

  1. یه دفترچه بردار. به خاطر بسپار هر واکنش تو برمبنای خشم ، ترس، گفتگوی ذهنی به معنای خرج کردن انرژیته . هرکسی ناراحتت کرد ربات باش.! نگاهش کن بعد توی دفترت بنویسش وقتی تنها شدی مرورش کن اونقدر به حس بدت نگاه کن به اونکه محصول بخش منفی و نیستی ذهنته و بگو این محصول توست ! تا کم کم محو بشه . هرچی انرژی بیشتری جمع کنی ، اتفاقات بهتری رخ میده.با خشم تو انرژیت ازبین میره .

Leave a Reply to admin Cancel reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *